loading...
divaneshgh
divaneshgh بازدید : 20 شنبه 26 آذر 1390 نظرات (0)
××سلام میخوام یه پست ِ به قول خانوم بینشیان "جوندار" بدم!!


×× دیروز بدترین روز بود! یعنی فقط هی ضایع میشدم..اولش که صبح با دخترا رفتیم پایین یادم اومد موبایل رو نیاوردم رفتم تو کلاس همه پسرا اونجا بودن خلاصه موبایلمو گرفتم و اولین قدمو گذاشتم که از کلاس برم بیرون یه دفعه ای رفتم تو شیکم یه بنده هواس پرتی!! اصلا یه دفعه ای این بی.... زدن زیر خنده ..منم عصبانی شدم و از کلاس زدم بیرون چون مطمئن بودم اگه دو ثانیه بیشتر میموندم اون روی سگمو میدیدن.... ! (میدونی این که جلو من خندیدن کار احمقانه ای بود چون طرف دوستشون بود نباید جلو من میخندیدن...)


×× زنگ اول امتحان کتبی حرفه گرفت بعد یه سوال نوشته بود با توجه به حروف داخل جدول به سوالا پاسخ بدین!! نوشته بود وسیله ای برای موسیقی (؟) منم نوشتم سنتور! اصلا حواسم به اون کلمه های تو جدول نبود!! بعد نوشته بود چاشنی برای غذا (؟) منم نوشتم دارچین و فلفل!!! :/ خلاصه جواب اولی میشد دف جواب دومی سس!  حالا آقا اومد برگه منو تصحیح کنه اومد خندیدو گفت چی نوشتی سلطانی؟؟ بعد جوابامو بلند خندید!! حالا کلاس زدن زیر خنده و منم از حرص میمردم!! حالا برگه بعدی مالِ م.ح بود اون نوشته وسیله ای برای موسیقی صدف!! گفتم خدا شفااااااااااااااااااااااااا!! خلاصه کلی خندیدیم...


×× اقا برگمو داد به ساجده گفت اینو بده! ساجده برگشت یه نیگا به خط کرد و گفت اوههه چه خط تابلوئی!! منم فکر کردم ماله پسراست تا اومدم دهنمو باز کنم یه چیز بگم گفت" اِ هما ماله توئه!!


××زنگ دوم ورزش دذاشتیم ما تو کلاس بودیم!! منم بدجور حالم گرفته!! گفتم باید یه کاری بکنم پدر جدشون دراد!! خلاصه رفتم از اقای فلاحتی پونز گرفتم اونم دوتا (برا دو نفر خاص) خلاصه رفتم بالا تو کلاس فقط دوتا از دخترا بودن پونزو دیدن گفتن میخوای چیکار؟؟ گفتم میخوام بزارم رو صندلیشون!! یه دفعهای پریدن رو من گفتن غلط کردی میان پاچه مارو هم میگیرن نه فقط ماله تورو خلاصه گفتن بده به ما !! گفتم اوکی بابا میرم خودم میدم به فلاحتی ! گفتن نه ما بهت اعتماد نداریم و ... خلاصه نشد!! 


××زنگ سوم زبان داشتیم خانومم که اعضای بدن رو نوشت بعد من به  خانوم گفتم خانوم زبان چی میشه؟ خانوم گفت:ا قبلا نوشتم که ببین نمیخونی ها! بعد م.ح یه چی گفت بعد گفت ضایع!! این حرفش آتیشیم کرد به توان هزار!! اصلا فقط منتظر یه موقعیت بودم برا حال گرفتن!! 


×× زنگ خونه خورد دخترا چند نفرشون رفتن منو ساجده با هم رفتیم سمت در یه همون دقیقه یکی برق کلاسو روشن کرد منم اصلا هواسم نبود گرفتم برقو خاموش کردم بعد چند قدم از کلاس رفتیم بیرون که هه هه ه ههههههه فقط بشین بخند حسن .. کلشو از کلاس بیرون آورد و 5/6 ثانیه چپ چپ نیگا کرد!! وای اینقد قیافش خنده دار بود که داشتم از خنده میمردم!! فکر کرده ما از این نگاش میترسیم....:/ 


××میدونی من اینجوریش نمیذارم من با یکی چپ بیفتم دیگه افتادم!:/


×× دیروز به زهره گفتم من فردا نمیام مدرسه !! که نیومدم ! اصلا حوصله نوشتن انشا رو نداشتم :/


 ×× گاهی لجبازی آرامم میکند 

گاهی یه قصه 

گاهی یه لبخند

گاهی یه بازی 

گاهی یه حرف 

گاهی یه قطره اشک 

گاهی یه شانه

گاهی یه آهنگ

اما آغوشت هیچگاه آرامم نکرد!

ه.س

EXbloglor.comEX<-m->http://haloo-hooloo.blogfa.com/post-152.aspx<-mm->یه روز!<-mmm->
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 63
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 6
  • آی پی امروز : 18
  • آی پی دیروز : 16
  • بازدید امروز : 1,329
  • باردید دیروز : 27
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 1,447
  • بازدید ماه : 2,051
  • بازدید سال : 5,935
  • بازدید کلی : 106,149