loading...
divaneshgh
divaneshgh بازدید : 35 شنبه 26 آذر 1390 نظرات (0)
صبر کن! ...
چمدانت را نبند ...
اندکی نگاه ترک خرده و صدای ابریم را هم در دستمالی سپید گذاشته ام
بگذار در چمدانت و هر جا در چشم باد بلاتکلیفی دیدی ، دستمال را به دست باد بده و بگذار به هر سو که می خواهد بوزد
کفش های سرنوشتت را به پا کن ، من کنار در ایستاده ام.
برایت پیاله ی آب در سینی آماده کرده ام که برگ های سبز نارنج را غرق کند، کنارش دفترچه خوانده نشده ام را گذاشته ام که انباری است برای کلمه ها
بیا از زیر سینی رد شو و رو به رفتن های ناپیدا برو
جاده، همان جاده ی است که هیچ گاه بازگشتی ندارد ...
من برای همیشه و همین جا منتظر تو می مانم و عاشقی را تمام می کنم
شاید روزی بر این باور برسی که واقعا دوستت داشتم
.....
EXbloglor.comEX<-m->http://onlineuniversity.blogfa.com/post-90.aspx<-mm->شاید این رسم عاشقی باشد<-mmm->
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 63
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 6
  • آی پی امروز : 15
  • آی پی دیروز : 16
  • بازدید امروز : 822
  • باردید دیروز : 27
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 940
  • بازدید ماه : 1,544
  • بازدید سال : 5,428
  • بازدید کلی : 105,642