هوا بارانی بود که خطبه های عقدمان خوانده شد. یک هفته بعد از عقد خواست که راهی جبهه شود. وقتی داشتم با آب و قرآن بدرقه اش می کردم، با چفیه اش اشک های مرا پاک کرد و گفت:
-قرار نشد گریه و زاری راه بیاندازی.
موقع رفتن در چشم هایم نگاه کرد و گفت:
-زهرا جان! می دانم در این شرایط دوری من برایت خیلی سخت است، اما من باید به فکر عروس وطن باشم. تو اینجا، جایت امن است، اما به آن عروس دارد هتک حرمت می شود. صبور باش تا برگردم.
راوی: سیده زهرا حمیدی؛ همسر سردار شهید سید منصور نبوی
EXbloglor.comEX<-m->http://irana.blogfa.com/post-1559.aspx<-mm->همسرم! عروس وطن، دارد هتک حرمت می شود، صبور باش تا برگردم...<-mmm->