loading...
divaneshgh
divaneshgh بازدید : 17 شنبه 26 آذر 1390 نظرات (0)

حکایت است که می گویند: روزی یکی از اهالی ده به صحرا رفت و شب از قضا حیوانی به او حمله کرد.

پس از یک درگیری سخت بالاخره بر حیوان غالب شد و آن را کشت و از آن جا که پوست حیوان زیبا به

نظر می رسید مرد حیوان را به دوش انداخت و به سمت آبادی راه افتاد. پس از ورود به ده ، همسایه اش

از بالای بام او را دید و فریاد زد: "آهای مردم مش قلی یک شیر شکار کرده است"! مش قلی داستان ما

با شنیدن اسم شیر لرزید و غش کرد.

بیچاره نمی دانست حیوانی که با او درگیر شده شیر بوده است. وقتی درگیر شده بود فکر می کرد که

سگ قدیمی مش تیمور است وگرنه همان اول غش می کرد و به احتمال زیاد خوراک شیر می شد.

نتیجه گیری: اگر از بزرگی اسم یک "مشکل" بترسید قبل از اینکه  با آن بجنگید از پا درتان می آورد.

EXbloglor.comEX<-m->http://sma-2010.blogfa.com/post-70.aspx<-mm->ترس و شکست<-mmm->
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 63
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 6
  • آی پی امروز : 26
  • آی پی دیروز : 16
  • بازدید امروز : 2,367
  • باردید دیروز : 27
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 2,485
  • بازدید ماه : 3,089
  • بازدید سال : 6,973
  • بازدید کلی : 107,187